هم کسب و هم هنر. (آنندراج). همکار. حریف. (یادداشت مؤلف) : بپرسیدش از دوستان کهن که باشند هم پیشه و هم سخن. فردوسی. پروردگار دینی، آموزگار فضلی هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی. فرخی. تو همشهری او را و هم پیشه ای هم اندر سخن چابک اندیشه ای. نظامی. بود هم پیشه را هم پیشه دشمن. نظامی. گرگ در دشت و شیر در بیشه همه هم حرفتند و هم پیشه. اوحدی
هم کسب و هم هنر. (آنندراج). همکار. حریف. (یادداشت مؤلف) : بپرسیدش از دوستان کهن که باشند هم پیشه و هم سخن. فردوسی. پروردگار دینی، آموزگار فضلی هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی. فرخی. تو همشهری او را و هم پیشه ای هم اندر سخن چابک اندیشه ای. نظامی. بود هم پیشه را هم پیشه دشمن. نظامی. گرگ در دشت و شیر در بیشه همه هم حرفتند و هم پیشه. اوحدی
ظالم. ستمکار. ستمگر: ترا دیو است اندر طبع رستم خو ستم پیشه به بند طاعتش گردن ببند و رستی از رستم. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 962). بخراسان روم انصاف ستانم ز فلک کآن ستم پیشه پشیمان بخراسان یابم. خاقانی. جفاپیشگان را بده سر بباد ستم بر ستم پیشه عدل است و داد. سعدی. دل درماندگان بدست آور بر ستم پیشگان شکست آور. اوحدی
ظالم. ستمکار. ستمگر: ترا دیو است اندر طبع رستم خو ستم پیشه به بند طاعتش گردن ببند و رستی از رستم. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 962). بخراسان روم انصاف ستانم ز فلک کآن ستم پیشه پشیمان بخراسان یابم. خاقانی. جفاپیشگان را بده سر بباد ستم بر ستم پیشه عدل است و داد. سعدی. دل درماندگان بدست آور بر ستم پیشگان شکست آور. اوحدی
جوانمرد و بخشنده. (آنندراج). کریم. جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء) : وگر درنیابد کرم پیشه نان نهادش توانگر بود همچنان. سعدی. در زمان خدیو داراشاه آن کرم پیشۀ کریم نهاد. هاتف (از فرهنگ فارسی معین)
جوانمرد و بخشنده. (آنندراج). کریم. جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء) : وگر درنیابد کرم پیشه نان نهادش توانگر بود همچنان. سعدی. در زمان خدیو داراشاه آن کرم پیشۀ کریم نهاد. هاتف (از فرهنگ فارسی معین)